جدول جو
جدول جو

معنی گاه دود - جستجوی لغت در جدول جو

گاه دود
دود کوره:
پیری مرا بزرگری افکند ای شگفت
بی گاه دود زردم و همواره سرف سرف،
کسائی (از فرهنگ اسدی نخجوانی)،
در لغت فرس اسدی چ مرحوم اقبال ص 245 از قول کسائی چنین آمده:
بی گاه و دود زردم و هموار سرف سرف
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه رود
تصویر شاه رود
رود یا سیم بزرگ و بم در آلات موسیقی، نوعی ساز، رودخانۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
از دهات جلگۀهرون آباد است و در صورتیکه از هرون آباد به کرند بروند این هر سه ده (چاه زر. چاه زرد و چاه دزد) در طرف راست راه واقعند. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
کنایه از ابر سیاه و تیره. (برهان) (آنندراج) ، نزم و آن بخاری باشد غلیظ و ملاصق زمین. (برهان)
لغت نامه دهخدا
آرزوکننده تاج و تخت، جستجوکننده سریر سلطنت و شاهی:
از ایران سوی روم بنهاد روی
پدر گاه جوی و پسر راه جوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ دِ هْ)
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 2500گزی شمال خاوری ساری واقعشده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 365 تن است. آب آنجا از رود خانه تجن تأمین میشود. محصول آن برنج، توتون، سیگار، پنبه، غلات، صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ماهداذ، شخصی بود که اردشیر او را به مقام موبدان موبدی برگزید، (ایران درزمان ساسانیان ص 139)، بنا به نقل بندهشن پدر جد بهک یا باک که موبدان موبد عهد شاپور دوم (409 تا 479 میلادی) بوده است، (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 94)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دزدی که در فن دزدی از طایفۀ دزدان ممتاز باشد. (از بهار عجم) (از آنندراج) :
شاه بیتی ز من حریفی برد
روشنم شد که شاه دزدی هست.
محسن تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 7 هزارگزی شمال باختری درمیان بر سر راه شوسۀ بیرجند به درمیان واقع شده، دامنه و گرمسیر است و27 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و شلغم وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید:
گلشن چو کرد مرد در او کاهدود
گلخن شود ز دود سیه گلشنش،
ناصرخسرو،
، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از بلوک شبانکارۀ دشتستان و طول بلوک شبانکاره شش فرسخ و عرض آن نیز همین قدر است، (مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
صیرفی. قسطار. قسطر. صراف. گهبد. جهبذ، خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گران دود
تصویر گران دود
دود غلیظ، ابر سیاه و تیره، بخاری غلیظ که ملاصق زمین باشد نزم مه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه دزد
تصویر کاه دزد
کسی که کاه را سرقت کند، آنکه چیز های بی ارزش و کم بها بدزدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه دزد
تصویر شاه دزد
دزدی که در فن دزدی از طایفه دزدان ممتاز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه دزد
تصویر کاه دزد
((دُ))
کسی که چیزهای بی ارزش و کم بها بدزدد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گام دوم
تصویر گام دوم
قدم دوم
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع اندرود منطقه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی